پست قبلی دست های باباست . آن خط  "L" مانند هم یادگار دهه ی شصت و روزهای جنگ است ، یادگاری های زیادی دارد ؛ خیلی زیاد . وقت های ناراحتی و عصبانیت بازوهای بابا را چنگ می اندازم و نیشگون میگیرم اینقدری که داد بابا بلند شود و بگوید اون چنگال های پلنگت رو بردار درد میکنه که البته مشاهده میکنید من یه پلنگ ناخون کوتاه هستم :دی دیشب وقتی بابا ناخون هایم را دید گفت: یا بگیرشون یا سوهانشون بزن ، چیه اینقدر کج و کوله . البته قبلش چیز دیگه ای گفت که فعلا خارج از توانمه بخوام توضیح اضافه بدم. گفتم: بلد نیستم میرم سوهان میارم خودت سوهانشون بکش. رفتم گشتم و گشتم اما نبود ، سوهان تو خونه دومم جا مونده بود . گشتم و گشتم فقط همون ناخون گیر رو پیدا کردم ، بهش دادم و اونم بی توجه به دایی و "ط دسته دار" به همون صورت عکس قبل درازکشیده سوهان زد . هر ده تا انگشتمو سوهان زد


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حقیقت انتظار یـ ـا مـ ـهـ ـد ی کانون نخبگان ایران گردشگری و جهانگردی مشق می کنم تو را ... آزمون علمی بدنسازی و پزشکی شبکه پژوهشی یاسرکاظمی نگاهی ب اخبار سینما عکاس حرفه ای