میترسیدم ازاینکه نشه ، ازاینکه کارها جور نشه ، ازاینکه مامان اجازه نده .تو دلم دعا کردم. دعا کردم و دعا کردم. خیلی دعا کردم. یادم افتاد میگفت تو سختی ها توسل میکنم به حضرت زهرا(س) که توسل کن که نذر کن. یاد ط دسته دار افتادم که گفت شب قبل از یه خانمی مشکل گشا گرفته. یاد مسجد صاحب امان( عج) شهر افتادم. همه رو به هم وصل کردم. نذر کردم . توسل کردم به بی بی فاطمه ی زهرا(س) که کارام رو جفت و جور کنه که کمکم کنه و تو راه سختم یاور باشه . که یه روزی که در توانم بود برم مسجد صاحب امان(عج) مشکل گشا رو بین آدم ها قسمت کنم. تو راه ترسیدم ، لرزیدم که نکنه پا پس بکشم نکنه نتونم ، نکنه کم بیارم ، نکنه نشه. یادم اومدم توسل کردم. یادم اومد خدا هست پس ترس دیگه چیه؟ ترس برای چیه؟ و بعدش دلم آروم شد . 

* محرم شروع شده و من هنوز قسمتم نشده برم جایی که با روضه هاش دریای پشت سد رو خالی کنم ، که به یاد بیارم عظمت آقامون حسین(ع) رو. شما اگه قسمتتون شده برین و من رو هم یادتون باشه رفقا

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ديجيکالا Stacy لوازم یدکی Colleen ایران ارشیتکت کار انقلاب اسلامی تاسیسات ساختمانی Jason مواد مهندسی تیوا