همیشه یه قدم عقب بودم ؛ یه قدم از تجزیه و تحلیل و واکنش نشون دادن به حوادث عقب بودم . به وقت عزاداری یه قدم عقب بودم ، به وقت شادی یه قدم عقب بودم ، به وقت غم یه قدم عقب بودم ، به وقت دلتنگی یه قدم عقب بودم ، به وقت ناراحتی یه قدم عقب بودم . الانم عقبم . الان به وقت گریه خیلی عقبم . حالا که باید از شدت سختی و درد و هزار کوفت و زهر مار گریه کنم عقبم . حالا نشستم و به این فکر میکنم از کی اینقدر بی حال شدم که حتی نمیتونم گریه کنم . از درد شکم کنار بخاری خوابم برده بود و ویزیت دکتر رو پیچوندم . از درد اینکه تنها بودن و ضعیف بودن رو واقعا احساس میکنم ناراحتم . قبول میکنم "زن" تو جامعه ی ما خیلی "ضعیف شده" ؛ از محدودیت هایی که هیچ وقت قرار نیست قویش کنن بلکه ضعیف ترش میکنن. این جمله اخر ربطه ش به متن رو فقط خودم میدونم و بماند و بماند  


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

جهان ورزش گروه طبیعت گردی میزبانی برای دانلود های شما مصطفي يوسفي مدیریت پارکینگ عمومی و خصوصی وردپرس دانشگاه محقق اردبیلی - برنامه نویسی تکنولوژی تجربه معلّمان حرفه ای