این چند روز به خیلی چیز ها فکر کردم ؛ خیلی . اما زمانی برای ثبت کردن اون ها نداشتم . میدونین من ارزوهام رو خرد کردم و به قسمت های خیلی کوچیکی تقسیم کردم که بتونم کم کم اون ها رو انجام بدم . و فکر میکنم تو این زمان چند تا از اونها رو انتخاب کردم و دارم انجام میدم . مثلا من پیاده روی های طولانی رو دوست دارم و مسیر نیم ساعته دانشگاه تا خوابگاهم رو پیدا میرم و اجازه بدین بگم در طول یک روز بیشتر از هفت بار مورد آزار کلامی قرار گرفتم و داشتم فکرمیکردم در طول بیست سال زندگیم در زادگاهم دو مورد یا شایدم یک مورد آزار کلامی رو تجربه کردم . با اینکه تعدادشون زیاده ولی من سعی کردم توجه نکنم چون قطعا مشکل از من نیست و دلیلی برای توجه وجود نداره . بگذریم . پنجره ی آشپزخانه ی خوابگاه رو دوست دارم رو به آسمون و خونه های کوچیک و بزرگی باز میشه من حتی تراس خوابگاه رو هم دوست دارم . 

نظامی میگه " در نومیدی بسی امید است " دارم فکر میکنم منظورش در ابعاد وسیع تر چی میتونه باشه؟  یه وقت هایی گیج میشم و خسته . یه وقت هایی با خودم فکر میکنم که چی؟ بعدش چی؟ و بعدترش؟ و باید چه کاری رو انجام داد؟  یه وقت هایی خودم درِ نا امیدی رو باز میکنم و میگم تو این ظلمات دنبال امید بگرد . یه وقت هایی کم میارم و فکر میکنم لازمه این کم آوردن و نا امید شدن ، چون یه وقت هایی تو نا امیدیه که امید حقیقی پیدا میشه . چند روز قبل استادمون بهمون گفت راجب امید صحبت کنید ، و من خیلی فکر کردم . راجب اینکه واقعا چیه؟ کی میدونه چی راجبه ش درسته یا غلط؟ اصلا کی میدونه چیزایی که  فکر میکنیم راجب امید درستن واقعا درسته؟ نمیدونم

الان که اینا رو دارم مینویسم نزدیکای ساعت هشت صبحه . پتو پیچ کنار بخاری خونه دایی خوابیدم و حس میکنم امن ترین جا کنار بخاری تو روزها و شب های زمستانه :))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

fytsall Kyle IKIU انجمن علمی دانشجویی زبان و ادبیات عربی Rob آزاد انديشي free mind انواع زونکن John جي کيو خبر youmovies